آلفرد: نیک بیا بریم
نیک : کجا
آلفرد: بیا بعد بهت میگم
نیک : صبر کن از مامانم اجازه بگیرم
آلفرد: زود باش
نیک : باشه
الفردو: آلفرد زود باش
آلفرد: باشه الان میان
نیک : مامانم گفت باشه
آلفرد: بدو زود بریم الان بابام میره
نیک : باشه
چند ساعت بعد.........
نیک : خیلی خوش گذشت
آلفرد: آره خیلی خوب بود حالا بیا باهم بازی کنیم
نیک : من دیگه خسته شدم
ونسا : آلفرد بیا کاریت دارم
آلفرد: الان میام
نیک : خیلی خوبه که یه داداش داری
آلفرد: اصلانم خوب نیست اون خیلی زشته
نیک : خوب بچه ها اولش زشتن چند سال دیگه خوب میشه
آلفرد : واقعا
نیک : آره
آلفرد: من برم ببینم مامانم چی کارم داره
۵ سال بعد
آلفرد : بابا کجا داری میری
الفردو : تو دوست داری باهام بیای
آلفرد: بله
الفردو : پس برو از مامانت اجازه بگیر
آلفرد: مامان سرش شلوغ همش داره به اون بچه زشته توجه می کنه
آلفردو : نکنه حسودیت می شه
آلفرد: نه
الفردو: تو باید مواظب برادر کوچیکترت باشی
آلفرد: باشه تلاشم ما می کنم
الفردو: حالا برو از مامانت اجازه بگیر
آلفرد: الان میرم
نیم ساعت بعد........
آلفرد: بلخره مامان راضی شد
الفردو : پس بیا بریم
آلفرد: دوستم ما بیارم
الفردو:دوستت کیه
آلفرد: بچه یکی از خدمتکاراست
آلفردو: باشه به اونم بگو بیاد
آلفرد: چشم