Aninashan

Aninashan

به وبلاگ انیمیشن خوش آمدید اینجا با ترکیب کارتون کلی داستان جدید داریم

قوانین

قوانین

Metra · 23:55 1402/04/01

شما در این وبلاگ می تونید بدون قوانین نویسندگی  هرچی که دوست دارید بنویسید

 

آدرس وبلاگ 👇👇👇👇👇 

sander

قراداد سلطنتی پارت ۱۱

آلفرد: نیک بیا بریم 

نیک : کجا 

آلفرد: بیا بعد بهت میگم 

نیک : صبر کن از مامانم اجازه بگیرم 

آلفرد: زود باش 

نیک : باشه 

الفردو: آلفرد زود باش 

آلفرد: باشه الان میان 

نیک : مامانم گفت باشه 

آلفرد: بدو زود بریم الان بابام میره 

نیک : باشه 

چند ساعت بعد.........

نیک : خیلی خوش گذشت 

آلفرد: آره خیلی خوب بود حالا بیا باهم بازی کنیم 

نیک : من دیگه خسته شدم 

ونسا : آلفرد بیا کاریت دارم 

آلفرد: الان میام 

نیک : خیلی خوبه که یه داداش داری 

آلفرد: اصلانم خوب نیست اون خیلی زشته 

نیک : خوب بچه ها اولش زشتن چند سال دیگه خوب میشه 

آلفرد : واقعا 

نیک : آره 

آلفرد: من برم ببینم مامانم چی کارم داره 

 

 

 

 

۵ سال بعد 

قراداد سلطنتی پارت ۱۰

آلفرد : بابا کجا داری میری 

الفردو : تو دوست داری باهام بیای 

آلفرد: بله 

الفردو : پس برو از مامانت اجازه بگیر 

آلفرد: مامان سرش شلوغ همش داره به اون بچه زشته توجه می کنه 

آلفردو : نکنه حسودیت می شه 

آلفرد: نه 

الفردو: تو باید مواظب  برادر کوچیکترت  باشی 

آلفرد: باشه تلاشم ما می کنم 

الفردو: حالا برو از مامانت اجازه بگیر 

آلفرد: الان میرم 

نیم ساعت بعد........

آلفرد: بلخره مامان راضی شد 

الفردو : پس بیا  بریم 

آلفرد: دوستم ما بیارم 

الفردو:دوستت کیه 

آلفرد: بچه یکی از خدمتکاراست 

آلفردو: باشه به اونم بگو بیاد 

آلفرد: چشم 

قراداد سلطنتی پارت ۸

قراداد سلطنتی پارت ۸

Metra · 14:09 1403/01/19

بتی : حالت زیاد خوب نیست ونسا باید استراحت  کنی 

ونسا : نه حالم خوبه فقط یکم درد دارم 

بتی: ونسا به حرف من گوش کن 

در همین موقعه یکی از خدمتکا ر ها  با شتاب داخل شد 

خدمتکار: خانم بتی یه خبر براتون دارم 

بتی : بگو 

خدمتکار: ایجا نمی شه باید تو خلوت بگم 

بتی : باشه بریم تو اون اتاق 

بتی : خوب حالا بگو 

خدمتکار : جناب الفردو تو جنگ  با دشمنا پیروز شدن 

بتی : این که خبر خیلی خوبیه چرا جلو ونسا این خبر را ندادی 

خدمتکار: ترسیدم حالشون بد بشه 

از زبان بتی من داشتم با خدمتکار حرف میزدم که یه دفعه صدای جیغ خدمتکار های دیگه را شنیدم باسرعت از پله ها پایین امدم که دیدم ونسا روی زمین افتادم یکی از 

خدمتکار گفت وقتشه من میرم دکتر خبر کنم 

بتی : زود باشی ونسا ببرین تو اتاقش تا دکتر برسه 

خدمتکار ها : چشم 

در همین موقعه یکی از سرباز ها گفت جناب الفردو وارد می شود 

الفردو : سلام بتی ایجا چیکار می کنی 

بتی : سلام فرمان روا ........

خدمتکا ر: دکتر  اوردم 

الفردو : کتر برایچی ونسا کجاس 

بتی : چیزی نیست نگران نباشید بچه تون داره به دنیا می یاد