Aninashan

Aninashan

به وبلاگ انیمیشن خوش آمدید اینجا با ترکیب کارتون کلی داستان جدید داریم

قراداد سلطنتی پارت ۸

قراداد سلطنتی پارت ۸

Metra · 14:09 1403/01/19

بتی : حالت زیاد خوب نیست ونسا باید استراحت  کنی 

ونسا : نه حالم خوبه فقط یکم درد دارم 

بتی: ونسا به حرف من گوش کن 

در همین موقعه یکی از خدمتکا ر ها  با شتاب داخل شد 

خدمتکار: خانم بتی یه خبر براتون دارم 

بتی : بگو 

خدمتکار: ایجا نمی شه باید تو خلوت بگم 

بتی : باشه بریم تو اون اتاق 

بتی : خوب حالا بگو 

خدمتکار : جناب الفردو تو جنگ  با دشمنا پیروز شدن 

بتی : این که خبر خیلی خوبیه چرا جلو ونسا این خبر را ندادی 

خدمتکار: ترسیدم حالشون بد بشه 

از زبان بتی من داشتم با خدمتکار حرف میزدم که یه دفعه صدای جیغ خدمتکار های دیگه را شنیدم باسرعت از پله ها پایین امدم که دیدم ونسا روی زمین افتادم یکی از 

خدمتکار گفت وقتشه من میرم دکتر خبر کنم 

بتی : زود باشی ونسا ببرین تو اتاقش تا دکتر برسه 

خدمتکار ها : چشم 

در همین موقعه یکی از سرباز ها گفت جناب الفردو وارد می شود 

الفردو : سلام بتی ایجا چیکار می کنی 

بتی : سلام فرمان روا ........

خدمتکا ر: دکتر  اوردم 

الفردو : کتر برایچی ونسا کجاس 

بتی : چیزی نیست نگران نباشید بچه تون داره به دنیا می یاد 

 

 

قراداد سلطنتی پارت ۷

قراداد سلطنتی پارت ۷

Metra · 19:25 1403/01/17

خدمتکار : خانم شما باید استراحت کنید 

ونسا : نمی تونم نگران الفردو هستم 

خدمتکار: ولی نگرانی بودن برا خودتو و بچه اصلا خوب نیست 

در همین لحظه یکی از خدمتکار ا از راه رسید 

خدمتکار ۲ : خانم خواهرتون پایین منتظرتونن 

وانسا  : بهش بگو بیاد بالا 

خدمتکار :  چشم 

بتی : سلام ونسا حالت خوبه 

ونسا : آره خوبم 

بتی : دورغ میگی نگران الفردو هستی 

ونسا : هیچ وقت نمی تونم بهت دورغ بگم حالا چرا امدی اینجا 

بتی : آمدم نزارم بلایی سر خودت بیاری 

قراداد سلطنتی پارت ۶

قراداد سلطنتی پارت ۶

Metra · 19:47 1403/01/15

الفردو : سلام ونسا مامانم موافقت کرد 

ونسا : واقعان باورم نمی شه 

الفردو : واورکن دیگه می تونیم با آرامش زندگی کنیم 

چند سال بعد 

الفردو : من باید برم به جنگم

وانسا : ولی تو می خوای منا با این بچه تنها بزاری 

الفردو : همه رفتن منم باید برم 

ونسا : ولی تو پادشاهی نباید بری بزار بقیه برن حداقل صبر کن این بچه به دنیا بیاد بعد برو 

الفردو : نمی شه مراقب خودتا اون بچه باش به خدمت کارا گفتم هواسشون به تو باشه 

قرار سلطنتی پارت ۵

قرار سلطنتی پارت ۵

Metra · 20:12 1403/01/14

الفردو : مامان می خام بهت یه چیزی بگم 

مامان : چیه بگو 

الفردو : من عاشق یخ دختری شدم 

مامان : اون کیه 

الفردو : یه دختره خوب شاید از وضعیتی که داره خوشتون نیاد ولی من با اون خوشبخت می شم 

مامان: نگفتی چیکارست 

الفردو : یه بی خانمان 

مامان : چی چی گفتی تو واقعان عقلتان از دست دادی 

الفردو : نه اگه مخالفت کنی من بازم کار خودما می کنم 

مامان : اما آخه تو پادشاه این کشوری برا تو زشته که با همچین آدمایی ازدواج کنی 

الفردو : نه من کاری به حرف مردم ندارم 

مامان: اگه اینجوری میخای باشه 

قرار داد سلطنتی پارت ۴

از زبان الفردو شب وقتی می خاستم شب بخوابم همش قیافه اون دختره میاد جلو چشم شاید عاشقش شدم باید فردا برم ازش بخام باهام ازدواج کنه 

صبح که شد رفتم اونجا ازش خاستم که باهام ازدواج کنه 

ونسا : چی واقعا من راستش شاید خانوادت قبول نکنید

الفردو: تو نگران اونش نباش من همه چی یا درست می کنم 

ونسا : خب اگه اینجوری منم قبول می  کنم 

قرار داد سلطنتی پارت ۳

الفردو : دیگه نمی خاستم تو اون خونه بمونم از آنجا آمدم بیرون تغیر قیافه دادم و از قصر اُمدم بیرون تو کوچه ها که داشتم می گشتم چشم به یه دختری افتاد که داشت گدایی می کرد رفتم جلو و ازش پرسیدم چرا داری گدایی می کنی به هم گفت چون پدر و مادرشان تو جنگ از دست داده و دیگه چیزی برای خوردن نداره دلم براش سوخت یکم پول تو جیبم داشتم اونارا بهش دادم و از اونجا دور شدم و به سمت قصر راه افتادم 

اون دختره خیلی قشنگ بود ولی حیف که داشت گدایی می‌کرد نمی دونم چرا از وقتی اونا دیدم قلبم داره تند تند میزنه شاید مریض شدم یا شایدم ......

تو همین فکر را بودم که به قصر رسیدم 

مامانم ازم پرسید کجا رفتی چرا دیر امدی من واقعان حوصله نداشتم جوابشا بدم برا همین رفتم تو 

 

قرداد سلطنتی پارت ۲

قرداد سلطنتی پارت ۲

Metra · 20:40 1403/01/07

بابا نیکیتا : تموش کردی 

نیکتا : آره 

بابا نیکیتا : تو این کارا به خاطر کشورت کردی 

نیکیتا : می دونم 

دن : الفردو انگار زیاد حوصله نداری 

الفردو : حرف نزن 

دن : اگه منم جای تو بودم همینجوری بودم 

کاترین : می بینی که حالش خوب نیست ولش کن 

دن : اگه منم جای تو بودم همینجوری می شدم فردا عروسی مامانه میای که 

الفردو : ببینم چی می شه 

و بعد الفردو رفت تو اتاقش 

دن : خیلی نارحت بود 

کاترین : این همه برنامه ریزی کرده بو که همش خراب شد 

قرار داد سلطنتی پارت ۱

الفردو : نیکیتا ما باید به خاطر پدر و مادر مون از هم جدا شیم 

نیکیتا: آره می دونم همیشه به خاطر بابا کوتاه اومدم حتا الان قرار بود فردا عروسیمون باشه که به خاطر بابام بهم خورد 

الفردو : بهت قول می دم هیچ فقط فراموشت نکنم 

نیکیتا : برام قول تو مهم نیست وقتی قرار نیست کنار هم باشیم قولت به درد نمی خوره