دیگو : حالا چیکار کنیم 

دن : نمی دونم 

دیگو : از اولم نباید به حرفت گوش میدادم 

دن : می خواستی نیای 

دیگو: خیلی پرویی 

در همین موقعه آلفرد از راه رسید 

دن دیگو شما اونجایی 

دیگو : آره ترو خدا کمکمون کن 

الفرد: صبر کن الان میام شما اینجا چیکار میکنین 

دیگو با گریه : همش تقصیر دن 

آلفرد: خوب الان دعوا نکنین بیاین برگردیم خونه