زندگی زیبا پارت ۸
· 19 اسفند · خواندن 1 دقیقه
کتی : مامان شام چی داریم
اما : از بیرو غذا سفارش دادم
کتی : باشه پس من میرم پیش مایک
اما : برو عزیزم
کتی : مایک داری به چی نگاه میکنی
مایک : این جا اتاق خیلی بزرگی هست باورم نمیشه مال بابا ت باشه
کتی : به مامانا بابات زتگ زدی با ازدواج مون موافقن
مایک : نه چند ساعت دیگه زنگ میزنم
کتی : هرطور که میدونی
مایک : نمیخوای بیرون را نشانم بدی
کتی : خیلی خسته ام بزار برای فردا
مایک : اوکی
اما : بیاین پایین شام حاضره
کتی : اخ جون من که دارم از گشنگی میمیرم الان میایم مامان بدو بریم پایین مایک اگه دیر بیای همه شا خودم میخورم
مایک : اومدم بزن بریم
کتی : تلفنت داره زنگ میزنه
مایک : مامانمه جواب شا میدم بعد میام تو برو پایین
کتی : باشه
مایک : الو مامان چی شده
میسا : میگه نگفتی وقتی برسی زنگ میزنی
مایک : وای یادم رفت
میسا : اونجا بهت خوش میگذره
مایک : آره خیلی خوبه مخصوصا آقای ال
میسا : چی گفتی ال
مایک : بله الان شام آماده شده من باید برم پایین
میسا : باشه عزیزم برو