آلفرد: همین جا وایسا 

راننده : ولی این جا که جنگل 

آلفرد: همین جا نگه دار به کسی نگو که منا اینجا پیاده کردی 

راننده: ولی چیجوری بر می گردید 

آلفرد: خودم یه کاریش میکنم تو برو 

راننده: چشم 

از زبان آلفرد: داشتم همین جوری تو جنگل راه میرفتم نمیدونستم باید چیکار کنم تا اینکه به رود خانه رسیدم چمم به دختری افتاده که داشت از چشمه آب بر می داشت