زندگی زیبا پارت آخر

Metra Metra Metra · 21 اسفند · خواندن 1 دقیقه

 

 

کتی : بابا لطفا 

ال : اگه نزارم میخوای چیکار کنی 

کتی : اگه نزارین اقدر اصرار میکنم تا اجازه بدین 

ال : اگه بازم راضی نشدم میخوای فرار کنی 

کتی : نه من همیچین کاری نمیکنم 

ال : آفرین من ازدواج شما دوتا موافقم مایک توهم زنگ بزن به مامانا بابات بگو بیان 

مایک: چچچشششم 

ال : کتی تو هم برو کارای عروسیتا جور کن 

کتی : حتما 

مایک : الو بابا چند روز دیگه عروسیمه با مامان حتما بیاین 

لایت : چی چی داری میگی 

مایک : همین که گفتم یادتون نره خدافظ

میسا : لایت چی میگفت 

لایت : گفت چند روز دیگه عروسیشه و از ما خواست که بریم 

میسا : باورش برام خیلی سخته 

لایت : بدو لباساتو بر دار باید بریم 

میسا : باشه 

چند روز بعد شب عروسی ..............................................

اما : خواهرت میسا و اون شوهرش نیمدن 

ال : دیگه پیداشون میشه 

میسا : سلام داداش خیلی ممنونم که اجازه دادی مایک با کتی ازدواج کنه قول میدم مایک دخترتا خوشبخت میکنه 

ال : به خاطر تو یا مایک این کارا نکردم فقط به خاطر دخترم این کارا کردم و هنوز تو را به خاطر اون کارت نبخشیدم 

اما : ال بیا بریم عروس و داماد دارن میان

ال : بیا بریم اما 

مایک : مامان بابا براچی انقدر دیر امدی یه دفعه میزاشتی وقتی بچه دار شدم میمدی 

میسا : حالا چقدر هولی 

لایت : برو که کتی منتظر ته 

مایک : باشه رفتم شما هم زود بیاین 

میسا : خوشحالم که همه چیز خوب تموم شد 

لایت منم همین طور